۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

Don't worry,life is easy!

- نفس بکش...
- نفس..
- نَفَ..
- نَفَ...
- نَفَ...
- ...
دیزالو
- صدا میده.چن سالته؟
- بیست و پنج
- حدس می زنم پرولپس باشه
- یعنی چی میشه؟
- برو یه نوار قلب همینجا بگیر بیار ببینم تا بت بگم.
***
من پرو لَپس خفیف دریچه میترال دارم.پرولپس یعنی افتادگی. این یک مشکل قلبی است که دریچه ای که اتاقکهای بالایی و پایینی سمت چپ قلب ( دهليز و بطن ) را از هم جدا می کند نمی تواند درست باز و بسته شود..یک بیماری مادر زادی که بعد از بیست و پنج سالگی خودشو نشون میده.از هر پنج زن ، یکی مبتلی است.علت مشخصی نداره بیشتر فکر میکنن ارثیه. از علایمش من فقط درد مبهم توی سینه داشتم وقتی میخواستم تغییر پوزیشن فیزیکی بدم.پیش متخصص قلب هم رفتم.گفت چیزی نیست، مال ورزش نکردنه!

قرصی لازم نیست مصرف کنم.در کل سندرم بی آزاریه.تنها پزشک گفت که باید طبق برنامه چک آپ بشم و بین هر دو زایمان حد اقل سه الی پنج سال فاصله باشه.وقتی از پرهیز های خوراکی پرسیدم، پاسخ داد فقط در خوردن نمک و چربی زیاده روی نکنم.دوباره پرسیدم برای من که لاغرم چربی زیان داره؟با یک لبخند گفت خانوم شما لاغر نیستی.خیلی متناسبی.برو روی ترازو....
- قبلا خودت را وزن کردی؟
- بله
- خوب؟
- پنجاه و سه بودم
- الان....دستتو از روی دیوار بردار....پنجاه و نه!
- نه! نمیشه !مال پاشنه صندلم نیست؟
- نه!
واقعا چاق شدم یا وزنه ترازوی پزشک ایراد داشت یا قبلی ها ایراد داشتن؟!
یه چیزی یادم اومد...اینم بگم و برم.
اول صبح پدرم منو برد مطب دکتر همیشگیمون...ساعت هشت و نیم بود و در مطب بسته .پس منو گذاشت درمانگاه شبانه روزی و خودش رفت.مسئول پذیرش گفت دکتر نیست ساعت نه میاد.منتظر میمونید؟...نه!
پیاده برگشتم نزدیک خونه تا برم پیش دکتر خودمون...ساعت نه بود و هنوز مطب بسته بود.به احتمال زیاد رفته مسافرت....دوباره برگشتم همون درمانگاه تا پزشک برای سرما خوردگیم دارو بنویسه، آخرش فهمیدم سرما نخوردم و حساسیت دارم.نون اضافه اش هم که مبسوط توضیح دادم!

پی نوشت:اطلاعات بیشتر را اینجا بخوانید
http://www.irancliniconline.com/index.php?option=com_content&task=view&id=86&Itemid=76

۹ نظر:

محـمد گفت...

منم نوجوون بودم دکتر بم گفت گشادی دریچه میترال دارم. همینایی که به تو گفته رو به منم گفت! ولی بم نگفت چند سال یه بار بچه بیارم!! این سه چهار سال یه بار زایمان رو که خوندم یه جوری شدم. خیلی کوچولویی مرضیه بت نمیاد مامان بشی. بوووس
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد

مرضیه گفت...

هه! هه! هه! :)
میاد بابا بزرگ شدم! تو هم شدی مریممون؟تا مامانم میگه براش خواستگار اومده میگه : برای این؟ این که هنوز بچه اس!نمیخواد .ولش کنید !
عزیزم ما تفاهمات فیزیکی -شیمیایی زیادی داریم .بله !

مرضیه گفت...

منظورم این بود: بهم میاد بابا!....بزرگ شدم! (البته اگه اون "بابا بزرگ شدم " را حمل بر "پدر بزرگ شدم!" نکرده باشی این کامنت اصلا بهت مربوط نمیشه ;) )

محـمد گفت...

ما باید بگیم بت میاد یا نه! دخترا که از بچگی دوست دارن شوهر کنن بابابزرگ!!

مرضیه گفت...

شما؟!

محـمد گفت...

به خودم احترام گذاشتم! کوچیکتیم

مرضیه گفت...

شما محترمی...دو پهلو جوابتو دادم هر کدومو بگی از اون طرف مچتو بگیرم.دو دوزه بازی کردم!
اینجوری بخونش: شما؟!شما باید بگی؟
حالا از خودت دفاع کن که چطور میشه حق داشته باشی درباره شوهر و بچه من نظر بدی...بعد که جواب دادی من باز صورت مسئله را عوض میکنم و همینجوری ادامه میدیم تا وقتمون این دفعه اینجوری تلف شه.

محـمد گفت...

من درباره شوهر و بچه تو نظر ندادم. درباره شوخ و شنگي و بيبي فيسي شما حرف زدم و اينكه هنوز به نظرم براي شيطنت هات جا داري و وقت شوهر كردنت (كه به زعم بنده البته بازنشستگي از شيطنت و ماجراجويي است) نيست. حالا اگه تا همين حدم فكر مي كني نبايد نظر بدم برو بمير دوست دارم نظر بدم. :)

مرضیه گفت...

:DDDDD
ای ول دمت گرم !نظر بده نظر بده...

فهرست وبلاگ من